سلام خدای عزیزم، حالِ شما؟ خوبید؟ حال ما رو اگه خواسته باشید، باید بگیم ما که خوب نیستیم. یعنی نبودیم، با شما که نبودیم، خوب نبودیم. مگه میشه با شما باشیم و بد باشیم؟! حال ما رو اگه بخواید… ما فورا حالمون خوب میشه. قند توی دلمون آب میشه، ذوق مرگ میشیم اصلا. به جونِ خودمون.
از شب و روزمون نپرسین که از شما چه پنهون، ما خیلی خجالت میکشیم. دروغ چرا، خیلی هم دلمون میخواست که از شما پنهون میبود. ما خیلی خجالت میکشیم، میدونیم گناهامون بزرگ بوده، اما اینم میدونیم که شمام بزرگی. بزرگتر از گناههای ما، بزرگتر از خوبیهای ما، بزرگتر از خودِ ما، بزرگتر از هر چیز و هر کسی که برای خودمون بزرگش کردیم. بزرگتر، خیلی خیلی بزرگتر… اصلا، بزرگتر از شما هم مگه داریم؟!
خدا جون، ما برامون مهم نیست که آیینهی دلمون رو زنگارِ گناه گرفته. مهم نیست کجای گناهیم و چند وقته دست نکشیدیم به دلمون و پاکش نکردیم. مهم اینه که هر جا که هستیم، جای شما رو یادمون نره، که ازتون نا امید نشیم. حواسمون باشه به نشونههایی که برامون میزارید و ماه رو تویِ دلِ آسمونِ شب هم پیدا کنیم. ما برامون مهم نیست حتی اگه آیینهی دلمون رو لکهدار و کثیف کرده باشیم، مهم اینه که دلمون هنوز آیینهاس، که آیینهی دلمون هنوز نشکسته و تصویر شما در اون پیداست. تا آیینه آیینهاس، تا روح تو در ما دمیده شده، هر جایی از دنیا که باشیم، در هر جایی از گناه، کافیه فقط یه دست بکشیم به دلمون… شما پیدایی، ما خودمون رو گم کردیم…
اینکه ازتون دور شدیم، اینکه پشت کردیم، دُرُست. اینکه یادمون رفت این احساسِ آرامش رو مدیون کی هستیم، اینکه فراموشمون شد هر وقت که واسه یه لحظه تویِ زندگیمون نبودید، ما چقدر حقیر و خوار و بدبخت شده بودیم، اینکه یادمون رفت کجا بود که قیمتی شدیم، کِی بود که خوشبخت شدیم، دُرُست.
که حتی یادمون رفت بی شما، یه دو ریالیِ سیاه هم نمیارزیدیم، اصلا بگو یه پاپاسی، یه قرون، دو زار! مفتمون گرون بود و با شما، بیقیمت میشدیم، اینقدر گرون که میتونستیم همه مهربونیایِ دنیا رو یکجا بخریم. اینقدر ثروتمند که از چشامون گوهر و الماس بریزه، و یه دریا رو جا بدیم توی چشمامون. دلمون رو اندازهی یه جنگل درخت، سبز کنیم و اندازه دلِ یه دختر بچه هفت ساله، کوچیک. کوچیک و مهربون، کوچیک اما قشنگ، اما بزرگ… اینقدر داشتیم که ستارهها رو کاغذ دیواریِ اتاقمونکنیم و آسمون بشه سقفِ خونهمون و ماه چراغ خوابمون.
که یادمون رفت، با شما اینقدری گرون بودیم، که داد بزنیم، آی مردم! سه دونگ از این بارونی که میباره مالِ ماس! سهمِ ماس! ما خودمون خریدیمش! اصلا خودش گفته برای ما میباره… گفته نامردا نرن زیرش. گفته نامردا لافِ بارون نزنن، گفته اونایی که عشق رو نفهمیدن، از اون مایه نزارن.گفته اسمش رو نیارن. اسمش رو نیارید… ولی هر کی که خواست چترِ بارون روی سر بگیره و خیس شه، نوش جونش! طراوتِ بارون ارزونیش… اینقدر داشتیم، که بگیم آسمون مالِ ماست، که آسمون ارثِ پدریمونه! شب که بشه، چشم روی هم نزاریم، شب به شب، چشم از چشمِ آسمون برنداریم، که نکنه کسی بیوضو ستارهها رو دید بزنه… نکنه یه وقت یه دل ناپاک… آخ، خدا نکنه…
اینکه اسمِ شما رو سر درِ قلبمون کوبیدیم و شدیم هم پیالهی هر کس و نا کسی، اینکه اسمِ شما، حتی همین اگه هیچکی نیست، شما که هستیِ این بالا، برامون شد یه عادت، یه شعار. اینکه دلمون نلرزید از هر بار اسمِ شما، و شما شُدید یه قرآن توی کتابخونه و فوقش یه به نامِ خدایِ تویِ نامه، درست.
اینکه فهمیدیم و عمل نکردیم، دونستیم و احمق موندیم، فهمیدیم و دیدیم و خودمون رو به نفهمی و کوری زدیم، اینکه بودی، دیدی، شنیدی و ما شرم نکردیم… دیدی و ندید گرفتی، اینکه گند زدیم و باز پوشوندی، و ما باز خودمون رو زدیم به کوچهی علی چپ، درست. اینکه دستمون رو گرفتید و دستتون رو ول کردیم، اینکه قول دادیم و هر بار زیرش زدیم، درست. اینکه شعورمون نمیرسه، درکمون قد نمیده، بیشعوریم، درست.
اما اینم درسته که، هر چی که باشه، هر چی که باشیم، شما خدایِ مایی. شما خورشیدی و ما گل آفتابگردونِ شماییم، دوستتتون داریم، دوستمون دارید… هر جا که باشیم، توی یه گلدون، بغلِ پنجدریِ ایوانِ یه خونهی متروکه یا میونِ باغچه، هر جایی از زندگی که باشیم، روبه سمتِ دیوارِ آجری باشه، سمتِ خاکِ گلدون یا رو به باغِ همسایه، بر میگردیم سمتِ شما، هر جا که باشید. حتی اگه خوشگلیِ گلِ سرخِ باغچه نگاهمون رو ازت دزدیده باشه یا دل داده باشیم به صدای آواز سهره. حتی اگه تنگیِ گلدون، شما رو از خاطرمون برده باشه و ستارهها حواسمون رو پرت کرده باشن، ما سمتِ شما رو گم نمیکنیم. آخه خدایا، شما خورشیدی، شما آفتابِ مایی، ما گلِ شماییم. دوستتتون داریم، دوستمون دارید… ما اینو میفهمیم…
اگه زندگی بر وقفِ مرادمون نباشه و روزگارمون مثه شب، تاریک و سیاه باشه و توی آسمون زندگیمون نبینیمت، اگه از شرمِ گناهامون سرمون رو سمت خاکِ گلدونمون باندازیم، حتی توی همون شبِ سیاه، شما هنوز هستی، شما هنوز میتابی، حتی اگه ما نبینیمت. نشون به نشونِ همون ماهِ آسمون، که واسمون نشونه گذاشتی که آره… حواست بهمون هست. ما که میدونیم نورِ ماه، نه از خودش، که بازتابِ شماست، یه تیکه از شماست. شبهایی رو یادمونه، که یه وقتایی مادرمون ماهمون میشد و یه وقتایی خواهرمون. خدایا ما ممنونیم که تویِ شبهای روزگارمون، این همه ماه به ما دادی. ممنونیم که این همه نشونه سرِ راهمون گذاشتی تا یادمون نره که یادتون نرفته ما رو، که حواستتون بهمون هست، که هوامون رو دارید، که تنها نیستیم، که هستید…
شب که میشه، گل آفتابگردون سمتِ هر چی که بچرخه، صبح که شد، باز دوباره بر میگرده سمتِ آسمون، سمتِ خورشیدش. شاید خجالت بکشه، اما نمیترسه. نمیترسه که نکنه امروز دیگه خورشیدش نتابه، نکنه دیگه دوستش نداشته باشه، نکنه یه گلِ دیگه پیدا کرده باشه… اصلا هم کسی این حق رو نداره که بخواد خورشیدش رو ازش بگیره، اجازهاش رو نداره، که بگه شما گلِ بدی بودی، لیاقتِ خورشید رو نداری، خورشید دیگه دوستت نداره، نمیبخشتت. اصلا مگه گل آفتابگردونِ بی آفتاب هم میشه؟! خورشید حقشه، سهمشه، عشقشه… وقتی گلِ آفتاب گردون اینجور خورشیدش رو باور داره… وقتی سمتِ خورشید رو توی دلِ آسمون گم نمیکنه… ما چرا اینجور نباشیم؟ مگه ما چی کم از گلِ آفتابگردون داریم…
خدا جون، ببخشید… ما همیشه همینطوریم. گاهی یادمون میره یکی رو چقدر دوست داریم و چقدر خاطرش برامون عزیزه. و تا از دستش ندیم، حالیمون نیست چقدر میخوایمش و چقدر نفسمون به نفسش بنده. خدا جون، شما برامون عزیزی، خیلی عزیزی، عزیز تر از جونمون، نفسمون. آخه شما جونِ مایی، نفس مایی. خدا جون، شما خورشید منی، شما آفتاب منی، مال منی، سهمِ منی، حقِ منی، عشق منی. دوستت دارم، خیلی بیشتر از اونی که گل آفتابگردون خورشیدش رو دوست داره…
طرفدارِ شماره یک شما، مهدی
- با یک دنیا عشق، تقدیم به خدا :)
منبع : http://mehdi.mirani.ir/#ixzz19xNELoTQ
اگه هیچ کس نیست، خدا که هست
نظرات شما عزیزان: